تسبيح در قرآن كريم، در حدود 85 بار با واژههاي گوناگون استعمال شده است و در روايات و ادعيه نيز، كراراً بكار رفته است. ذكر سبحان اللّه، يكي از اذكار مورد تأكيد است و در نماز نيز به عنوان ذكر ركوع و سجود وتسبيحات اربعه آورده شده است.
از اينرو، به بررسي كوتاه واژه? تسبيح در قرآن خواهيم پرداخت و در اين زمينه از روايات نيز بهره ميگيريم.
متكلّمان، صفات الهي را به دو بخش، تقسيم كردهاند:
1. صفات ثبوتيّه يا كماليه؛ صفاتي كه براي خدا اثبات كمال ميكند و خداوند داراي آن صفات است.
2. صفات سلبيّه يا جلاليه؛ صفاتي كه در خدا راه ندارد وخداوند از آنها منزه است واين صفات هرگونه نقص و احتياج را از خداوند متعال ، نفي و سلب ميكند.
صفات ثبوتيه مانند: علم، قدرت، حيات، اراده و… و صفات سلبيّه مانند: تركيب، جسميّت، رؤيت، عروض حالات متعدد برخداوند و…. با دقت در صفات سلبيّه روشن ميشود كه آنها مستلزم نقص و احتياج است؛ و اين با واجب الوجود بودن خداوند سازگاري ندارد.
ثنا و ستايش صفات خداوند ـ أعم از ثبوتيّه و سلبيّه ـ بردو گونه است:
1. ثناي صفات ثبوتي، كه «حمد» ناميده ميشود؛ 2. ثناي صفات سلبي، كه«تسبيح» ناميده ميشود.
از اينرو سرّ تأكيد زياد برتسبيح روشن ميشود. تسبيح در حقيقت، نشانگر اعتقاد تسبيح كننده است، كه هرگونه نقص و حاجت را از خداوندنفي مي كند. اين اعتقاد و سخن در حقيقت، اصل «توحيدي» است كه ريشه? تمام اعتقادات اوست در عالم تكوين، وجود موجودات و ادامه? حيات آنها، به اين اصل وابسته است و اصل توحيد، محكيّ تسبيح ميباشد و تسبيح، حاكي از آن.
لازم به يادآوري است كه در نوشتار حاضر، هنگامي كه سخن از تسبيح گفته ميشود، منظور مطلق تسبيح است كه شامل (سبحان اللّه) نيز ميشود و مقصود، تسبيح از باب تفعيل نيست. توضيح اينكه، واژههايي كه در قرآن كريم و روايات درباره? تسبيح، استعمال شده است،يا به صورت فعل است مانند:سبّح، يسبِّح، يسبِّحون، تسبّح و يا به صورت اسم مانند: سبحانه، سبحان اللّه و سبحان است. ملاحظه ميشود كه افعال از باب تفعيل است و قسم دوم (سبحان) مصدر است بروزن فُعْلان.درباره? قسم دوم بايد گفت:سبحان مصدر است،به معناي پاك و منزه داشتن و هيچ گاه به تنهايي استعمال نميشود، بلكه اضافه خواهد شد و همواره مفعول مطلق فعل محذوف است و در اصل چنين بوده: سبَّحته سبحاناً، سپس فعلِ (سبّحت) حذف شده و سبحان به جاي تسبيح گذاشته شده و به ضمير مفعولي كه متصل به فعل محذوف بوده است، اضافه شده و به جاي آن نشسته است.1
تسبيح از سبّح گرفته شده است و سبّح حركت سريع در آب و هواست، گفته ميشود: (سَبَحَ سَبْحاً و سباحةً) يعني شنا كرد شنا كردني. و براي حركت ستارگان در فلك و حركت اسب و با سرعت به دنبال كاري رفتن، استعاره شده است.2
سبّح كاربردهاي ديگري نيز دارد كه به تعدادي از آنها اشاره ميشود: 1. فراغ؛ 2. حفر؛ 3. سكون؛ 4. تصرف در معاش؛ 5. زيادي كلام و… .3
و در اصطلاح، تسبيح، تنزيه خداوند متعال است و اصلش حركت سريع در عبادت خداوند است.4
تسبيح،تنزيه خداوند از هر سوء است و تنزيه به معناي تبعيد است.5
1. از أميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع) سؤال شد كه تفسير سبحان اللّه چيست؟ امام(ع) فرمودند: تسبيح، تعظيم و بزرگ داشتن جلال خداوند عزّوجل وتنزيه او از هرچيزي است كه هرمشرك درباره? خدا گفته است، پس هنگاميكه بنده سبحان اللّه گويد، هرملك بر او صلوات و درود فرستد.6
2. از هشام الجواليقي نقل شده است كه از امام صادق(ع) درباره? سخن خداوند عزّوجل، سبحان اللّه پرسيدم، كه منظور چيست؟ امام(ع) فرمودند: آن، تنزيه خداوند است.7
3. از طلحة بن عبيداللّه نقل شده است كه از رسول مكرم اسلام(ص) درباره? تفسير سبحان اللّه پرسيدم، حضرت فرمودند: آن، تنزيه خداوند است از هرسوء.8
بنابر آنچه گفته شد، معناي اصطلاحي و روايي تسبيح، يكسان است.
چنانكه گفتيم ستايشِ صفات ثبوتي، حمد، و ستايشِ صفات سلبي، تسبيح ناميده ميشود.9 در آيات و روايات بسياري نيز، حمد با تسبيح ملازم و مقارن شده است، چرا كه همه? موجودات به نقص و عيبشان آگاهند و به موجودي منزه از عيب و نقص پناهندهاند و از آن به كمال ميرسند. چون مبداء هستي را منزه از نقص و عيب ميدانند لذا به او تكيه كرده و او را تسبيح ميكنند و چون از او فيض دريافت ميكنند تسبيح او را همراه با ثنا و حمد انجام ميدهند.10
وجه ديگري را نيز شايد بتوان گفت و آن اينكه در مفهوم تسبيح، اثبات صفات كمالي نهفته است و حمد نيز ستايش صفات كمالي است، توضيح اينكه وقتي ما ـ مثلاً ـ خدا را تسبيح ميگوييم و فرضاً او را از جهل كه نوعي نقص است منزه ميداريم مفهومش اين است كه او عالم است و صفت علم يك صفت ثبوتي و كمالي است، در نتيجه صفت علم او را ستايش ميكنيم و اين همان حمد است.
اصل صفات ثبوتيه? جمالي كه مورد ستايش قرار ميگيرد، عبارت است از سعه و احاطه? وجود و بساطت، تا جايي كه احاطه و اطلاق و ارسال آن، هرموجود و معدوم بلكه هر وجود وعدم را در برميگيرد. و اصل صفات سلبي جلالي كه بايد به آن تسبيح نمود، عبارت است از سلب همه محدوديتها، و خودِ حدّ، امر عدمي و سلبي است، بنابراين سلب محدوديت مساوي با سلب سلب و مصداق سلب السلب همان ذات واجبالوجود است كه داراي صفات جماليه و ثبوتيه كه ملاك حمد و ستايش است. بنابراين برگشت تسبيح و تنزيه حق متعال به حمد، به صفات ثبوتي و جمالي است، فسبحان من لا يحمد الاّ علي ما يسبح به ولا يسبح إلاّ بما يحمد عليه.11
ومعناي باء در (يسبّح بحمد ربّهم) و امثال آن، همراهي و مصاحبت است، يعني ايشان تسبيح ميكنند پروردگارشان را در حالي كه تسبيح، با حمد مقارن است و در عين تسبيح، او را تحميد ميگويند.12
درباره? كيفيّت تسبيح موجودات، اختلاف آراي زيادي وجود دارد و نظريات گوناگوني ارائه شده است كه به اختصار آنها را يادآور ميشويم:
الف) برخي احتمال دادهاند كه حمد و تسبيح در اين آيات،تركيبي از زبان (حال) و (قال) باشد و به تعبير ديگر تسبيح، تكويني و تشريعي ميباشد، چرا كه بسياري از انسانها و همه فرشتگان از روي درك و شعور، حمد و ثناي او ميگويند و تمامي ذرات جهان با زبان حالشان از عظمت و بزرگي خالق گفت و گو ميكنند.13
اين احتمال، با توجه به نظريه? مرحوم صدر المتألهين و مرحوم علامه طباطبائي(ره) و اثبات آنها، مردود است.
ب) تسبيح، همان خضوع تكويني هرموجودي در برابر فرمان و اراده? الهي است و سراسر هستي در برابر اراده و مشيت الهي خاضع و در پيروي از قوانين الهي مطيع و تسليماند. براي اين نظريه به آياتي چون21 سوره? فصلت استدلال ميشود.14
اين نظريه درست نيست زيرا مسأله? خضوع و سجود و تسليم شدن،ارتباطي به مسأله? تنزيه و تقديس حق ندارد و نبايد اين دو مطلب را خلط كرد.15
ج) نظم و نظام شگفتانگيز هرموجودي با رمز و اتقاني كه در ساختمان آن به كار رفته است، شاهد و گواه برقدرت بينهايت عقل و شعور و حكمت بيپايان اوست و سازمان دقيق و اسرار پيچيده? هرموجودي چنان كه به وجود صانع خود گواهي ميدهد، هم چنين با زبان تكويني گواهي ميدهد كه خالق او، دانا و تواناست و از هرنوع جهل و عجز مبرّا و منزه است. حكومت نظم و قانون واحد، گواه برحكومت ناظم واحد است. و اسرار دقيق و اندازهگيري شده موجودات، حاكي از آفريدگاري دانا و تواناست.16
اين نظريه كه مورد اعتماد بسياري است، از جهاتي قابل دقت و ملاحظه ميباشد:
1. اگر مقصود از تسبيح موجودات، نظر فوق است، اين حقيقتي است كه همه آن را درك ميكنند، ديگر جا ندارد كه قرآن كريم در سوره? اسراء آيه? 44 بفرمايد:ولكن لا تفقهون تسبيحهم، يعني شما تسبيح آنان را نميفهميد؛ البته برخي اين آيه را بدين گونه توجيه كردهاند كه جمله? لاتفقهون، به معناي عدم توجه است و يا اين كه عظمت دلالت موجودات برتنزيه خدا به قدري عظيم است كه انسان به اندازه? واقعي آن واقف نميگردد. ولي توجيه ايشان خلاف ظاهر آنست، اگر منظور خدا اين بود، مناسب بود بفرمايد:وانتم عنه غافلون و يا مانند آن.17
2. اگر تسبيح موجودات جهان، به معناي فوق است چرا قرآن در سوره? نور آيه? 41 ميفرمايد: كل قد علم صلاته و تسبيحه، در صورتي كه بنابر اين نظر هيچ كدام از آنها، از تسبيح خود اطلاع ندارند بلكه ما فقط اطلاع داريم.18
3. بنابر تفسير فوق، اين تسبيح وقت معين ندارد بلكه حقيقتي است كه بشر هرموقع در سازمان هرموجودي دقت كند آن را درك ميكند، در صورتي كه قرآن تسبيح كوهها را مقيّد به شبانگاه و صبحگاه فرموده و در سوره? ص آيه? 18 تصريح ميكند: و يسبّحن بالعشي والاشراق. مگر اينكه صبح و عصر، كنايه از مجموع شبانه روز باشد،كه در اين صورت تسبيح آنها مطلق و نامحدود خواهد بود.19
نتيجه: بنابر نكات گفته شده، تسبيح تكويني، مطلب درستي است ولي نميتوان آيات مربوط به تسبيح گفتن كائنات را ناظر به اين نوع از تسبيح دانست.
د) نظر مرحوم علامه طباطبايي(ره) اين است كه هرچيزي كه از معناي قصد شده? ما پرده بردارد، قول و كلام خواهد بود و اگر موجودي قيام وجودش برهمين كشف بود، همان قيام او قول و تكلّم است هرچند به صورت شنيدني و الفاظ گفتني نباشد و ما ميبينيم كه آسمان و زمين و هرچيزي كه در آن دو هست، همه? آنها به طور صريحي از وحدانيّت ربّ خود در ربوبيت كشف ميكنند و او را از هرنقص و عيبي منزّه ميدارند، پس ميتوان گفت كه آسمان و زمين ،خدا را تسبيح ميگويند.20
به عبارت ديگر هرموجودي داراي علم است و وجود خود را درك ميكند (البته مرحلهاي از درك) و ميتواند با وجود خود،احتياج و نقص وجودي خود را كه سرا پايش را احاطه كرده، اظهار نمايد؛ احتياج و نقصي كه غناي پروردگار و كمال او آنها را احاطه نموده است، پس هرموجودي درك ميكند كه ربّي غير از خداي متعال ندارد پس او پروردگار خود را تسبيح ميكند.21
و به تعبير ديگر ميتوان گفت: عالم، محض حاجت به خداست و احتياج بهترين كاشف از وجود محتاج اليه است و موجودات با حاجتي كه در وجود دارند، از وجود پديدآورندهاي غني خبر ميدهند، نتيجه اينكه تمام موجودات، با احتياج خود به خدا، او را از داشتن احتياج تنزيه ميكنند.22
مرحوم علامه طباطبايي(ره) با اين مقدمات، كيفيت تسبيح را اين گونه اثبات ميكنند: 1.هرموجود داراي علم است؛ 2. هرموجود عالم، نيازمند است؛ 3. نياز او از وجود محتاج اليه غني كشف ميكند. نتيجه اينكه: تمام موجودات، با وجود علم و شعورشان به احتياج وجودي خويش به خداوند و دلالتشان به موجود غني بالذات (خداوند) با نياز خويش، او را پروردگار غني دانسته واو را از داشتن هرنوع حاجت، تنزيه ميكنند.
نكته? ديگر اينكه مرحوم علامه، تسبيح را به معناي حقيقي و با زبان قول، و قول را اعم از لفظ ميداند.23
هـ) نظر مرحوم صدرالمتألهين اين است كه: هرموجودي از موجودات جهان بروجود صانع و وحدانيّت وعلم و اراده وقدرت و حكمت و اتصافش به صفات كمال و تقدسش از صفات نقص، دلالت عقلي دارد و به اين عارف ميباشد و چون حقيقت تسبيح وتحميد و تهليل و تكبير به شهادت بروحدانيّت صانع و تنزيهش از نقايص واظهار عظمت و بزرگي او دلالت دارد؛ پس هرموجودي تسبيح و تهليل و حمد و تكبيرگوي اوست.24
آيت اللّه سبحاني نظر ملا صدرا را چنين بيان ميكند:
تمام موجودات جهان از روي علم و شعور و درك وآگاهي به حمد و ثناي تسبيح و تنزيه خداوند بزرگ مشغولند و هروجودي در تمام مراحل و مراتب وجود از واجبالوجود گرفته تا برسد به جهان و نبات و جماد، سهم و حظي از صفات عمومي چون علم و شعور و حيات و… دارد و هرموجود در هرپايهاي از وجود كه هست به همان اندازه به خالق و آفريدگار خود علم و آگاهي دارد و او را از اين طريق ،حمد و ثنا ميگويد و از نقايص و عيوب تنزيه مي كند.25
بنابراين نظر مرحوم صدرالمتألهين برچند مقدمه استوار است: 1. هرموجود داراي علم است؛ 2. هرموجود، به وجود صانع و صفات كماليه و جلاليه او دلالت ميكند؛ 3. تسبيح، همان دلالت و شهادت است. نتيجه اينكه، هرموجود با علم به وجود صانع و صفات ثبوتيه و جلاليه و با دلالت هرموجود به آنها، او را تسبيح ميگويد.
آيتاللّه سبحاني، نظريه? صدرالمتألهين(ره) را قبول ميكند وآن را اثبات ميكند، البته نظر علامه طباطبايي(ره) نيز مثل نظر صدرالمتألهين است. آيت اللّه سبحاني ميگويند:
قرآن از يك سو تمام ذرات جهان را شاعر و آگاه و از طرف ديگر تمام موجودات را تسبيح گو و تحميد گو معرفي ميكند كه از اين رو نتيجهاي گرفته ميشود كه همان نظريه صدرالمتألهين است.
علاوه بر آنچه گذشت، بروجود شعور در تمام موجودات جهاني، دو دليل ميتوان اقامه كرد: 1. دليل نقلي؛ 2. دليل عقلي.
1. آيات متعددي بروجود شعور در تمام موجودات دلالت ميكند كه ميتوان آيات زيررا نام برد:
آيه? 18 سوره? نمل كه دلالت ميكند مورچگان از شعور خاصي برخودارند؛ 2. آيات 20 تا 28 سوره? نمل، كه حكايت از شعور هدهد ميكند به طوري كه موحد را از مشرك تشخيص ميداد؛ 3. آشنايي حضرت سليمان به زبان پرندگان (نمل/ 16 و17) 4. قرآن براي جمادات، افعالي را نسبت داده كه توأم با درك و آگاهي است (بقره/76، احزاب/73، ابراهيم/46 و مريم/90)؛ 5. برخي آيات مربوط به رستاخيز نيز،پرده از روي چنين آگاهي برميدارد (نور/24، يس/65، فصلت/21 و زلزال /54).
در بعضي دعاها نيز به اين مطلب اشاره شده است: امام سجاد(ع) در دعاي 43 صحيفه? سجاديه ميفرمايد: أيها الخلق المطيع الدائب السريع المتردّد في منازل التقدير. امام(ع) در موقع رؤيت هلال ميفرمايند: (اي آفريده? فرمانبردار تندرو، پوينده? جست و چالاك، گردنده? سرگردان در گذرگاه هاي تقدير.)
با وجود اين آيات و روايات، بايد تفسير صدرالمتألهين را برگزيد و گفت: اين تسبيح، تسبيح واقعي و حقيقي است و موجودات جهان به زبان ويژه? خود، خدا را تسبيح ميگويند نه با زبان حال.
2. دليل عقلي بروجود شعور اين است كه: وجود و هستي در هرمقام و مرتبهاي با علم و شعور و درك و آگاهي ملازم و توأم است و هرچيزي كه سهمي از وجود و هستي دارد، به همان اندازه از علم و شعور سهمي خواهد داشت.
خوشبختانه علم روز هم وجود شعور در موجودات را ثابت كرده است، دانشمندان روسي معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد ميكشند، آنها معتقدند گياهان نيز داراي دستگاهي شبيه شبكه? اعصاب حيوانانند.26
مرحوم صدرالمتألهين اين حقيقت فلسفي و قرآني را از طريق شهود و مكاشفه نيز درك كرده،و در رساله? سير و سلوك خود اشعاري در اين مضمون دارد:
بـــر عـــارف هـمـه ذرات عــالـم مـلـك وارنــد در تـسـبـيـح هــردم
كــف خـالي كه در روي زمين است بــر عــارف كتـاب مـستبيـن است
بهرجـا، دانهاي در بـاغ و راغي است درون مـغز او روشن چـراغـي است
بـــه فـعـل آيــد ز قــوه هـر نـهـاني ز هـر خـاكـي يكي عـقل و جـامي
بـود نـا مـحـرمـان را چـشم دل كــور وگـــنـه هـيـچ ذره نـيست بي نـور
بـخــوان تــو آيـه? نـــور السمــاوات كه چون خورشيد يابي، جمله? ذرات
كـه تـا داني كـه در هـر ذرهاي خــاك يكي نـوريست تابان گشته زان پاك.27
الف) مرحوم صدرالمتألهين معتقد است،تمامي موجودات از جهت طبيعت و اراده و عقل متوجه و پوينده به سوي حق تعالي هستند و اين معني در بيشتر محسوسات جوهري مشاهده ميشود. بنابراين روشن است كه هرموجودي به حسب وجود شيء، برپروردگار خويش كه متصف به صفات جمالي و منزه از نقايص امكان است، عارف ميباشد و هركس كه خدا را شناخت، ناچار او را به زبان حال و يا قال و يا فعل، تسبيح و تقديس و تنزيه مينمايد، پس هرموجودي به ستايش او تسبيحگوست، جز آن كس كه قوه? وهم ـ كه تغيير دهنده خلقت الهي است ـ بر او غالب باشد.28
خلاصه? نظر ايشان اين است كه هر موجود به خدا عارف است و هركه عارف باشد، او را تسبيح ميكند.
ب) از نظر مرحوم علامه? طباطبايي ، هرموجودي داراي علم است و وجود خود را درك ميكند و ميخواهد با وجود خود، احتياج و نقص وجودي خود را كه سرا پايش را احاطه كرده، اظهار نمايد. احتياج و نقصي كه پروردگار و كمال او آنرا احاطه كرده است؛ پس هرموجودي درك ميكند كه ربّي غير از خداي متعال ندارد، پس او را تسبيح ميكند.29
ج) از نظر آيتاللّه جوادي آملي: همه موجودات به نقص و عيبشان آگاهند و به موجودي منزه از عيب و نقص پناهندهاند و از آن موجود، به اين موجودات كمال ميرسد و چون اينها آن مبداء هستي را منزه از نقص و عيب ميدانند، لذا به او تكيه كرده و او را تسبيح ميكنند و چون از او فيض دريافت ميكنند، تسبيح را همراه با ثنا انجام مي دهند.30 كه بنابراين نظر آيتاللّه جوادي مانند نظر مرحوم علامه طباطبايي(ره) است.
آيات متعددي، تمام موجودات عالم هستي را تسبيح گوي خداوند معرفي ميكند و در برخي از موارد به موجودات خاصي ـ به خاطر علل خاصي ـ تسبيح را نسبت ميدهد.
1. دسته? اوّل (آيات عامّه): 1.صف/90؛ 2. حشر/1و24؛ 3. حديد/1؛ 4. تغابن/1؛ 5. جمعه/1؛ . 6. نور/41؛ 7. انبياء/20؛ 8. اسراء/44.
2. دسته دوم (آيات خاصه): الف) تسبيح ملائكه: 1.رعد/13؛ 2. زمر/75؛ 3. غافر/7؛ 4. فصلت/38؛ 5. شوري/50؛ 6. بقره/30؛ 7. انبياء/20 و21؛ 8. اعراف/206.
ب) تسبيح رعد: رعد/12.
ج) تسبيح پرندگان: 1. نور/41؛ 2. انبياء/79؛ 3. سبأ/10؛ 4. ص/18 و19.
د) تسبيح كوهها: 1. انبياء/40؛ 2. سبأ/1؛ 3. ص/18.
هـ) خاندان اهلبيت و مردان الهي: نور/36 و37. در آيه? ياد شده (في بيوت…) تفسير به بيوت اهلبيت عليهم السلام شده است.31
حكيم متأله، عارف والا مقام، مفسّر مدقق مرحوم صدرالمتا?لهين(ره) براي تسبيح كنندگان مراتبي قائل است، بدين شرح:
مرتبه? اوّل: ذات احدي اللهي، سبّوح قدّوس،رب الملائكة والروح.
مرتبه? دوم: فرشتگان مقرّب وعقول مهيمن .
مرتبه? سوم: فرشتگان آسماني.
مرتبه? چهارم: فرشتگان زميني و نفوس ناطقه (انساني).
مرتبه? پنجم: تسبيح بدن (جسم) و ابعاد آن.32
لازم به يادآوري است كه اين مراتب، هم انواع تسبيح كنندگان و هم مرتبهشان را بيان كرده است و ديگر اينكه، هركدام از اينها، تسبيح ويژهاي براي خود دارند.
در آيات، تعابير متعددي درباره? زمان تسبيح، وارد شده است كه به چند دسته تقسيم ميشود:
1. آياتي كه در آنها، تسبيح به صورت فعل مضارع به كار رفته است مانند: يسبّح للّه ما في السّموات و ما في الارض (حشر،59/1) و…. و در علم بيان، تبيين شده است كه فعل مضارع، افاده? استمرار ميكند، در اين صورت تسبيح موجودات ـ به طور كلي ـ كه در چند آيه به صورت فعل مضارع آمده است، مستمر بوده و كمترين وقفهاي در تسبيح آنها وجود ندارد.
2. آياتي كه تعبير يسبحون الليل و النهار دارد كه باز براستمرار دلالت ميكند.
3. آياتي كه عبارت بالغدو والآصال و بالعشي والإبكار دارد كه كنايه از استمرار تسبيح ممكنات است و برخي از مفسّران در جاهاي متعدد، به اين مسأله تصريح كردهاند.
4. آياتي كه مخاطب مستقيم آن، حضرت رسول(ص) و مخاطب غير مستقيم آن، تمام مسلمانان ميباشند و به زمانهاي مخصوصي اشاره شده است:
الف) و سبّح بحمد ربّك قبل طلوع الشمس وقبل الغروب ومن الليل فسبّحه وأدبار السجود (ق،50/39ـ 40) برخي از مفسّران، نمازهاي پنجگانه را به امر آيه? فوق تطبيق دادهاند، بدين ترتيب «قبل طلوع الشمس» يعني نماز صبح، «قبل الغروب» يعني عصر و يا ظهر وعصر، «ومن الليل فسبّحه» يعني مغرب و عشا، «وأدبار السجود» يعني نوافل بعد از نمازها و يا نافله? مغرب.33 و در روايتي از امام صادق(ع) براي صبح و شام، ذكري بيان شده است، كه منافاتي با تطبيق فوق ندارد.
ب) وسبّح بحمد ربّك حين تقوم (طور، 52/48).در تفسير «حين تقوم» به برخاستن از مجلس و برخاستن براي نماز واجب و...آمده است،كه همه اينها قابل جمع است.34
ج) ومن اللّيل فسبّحه و ادبار النّجوم (طور،52/49) در تفسير قمي و مجمع البيان «و من الليل فسبّحه» به نماز شب و «أدبار النجوم» به نافله صبح و «ادبار السجود» كه در آيه? 40 سوره? ق آمده است، به نافله? مغرب تفسير شده است (بنابر تفسير روايات اهلبيت(ع) (. 35
د) و من اللّيل فاسجد له و سبّحه ليلا طويلا (انسان، 76/26) در روايت امام رضا(ع)، تسبيح به نماز شب تفسير شده است ولي ممكن است از قبيل بيان مصداق روشن باشد.36
هـ) وسبّح بحمد ربّك قبل طلوع الشمس وقبل غروبها ومن آنائي الليل فسبّح واطراف النّهار لعّلك ترضي (طه، 20/130) مراد از تسبيح بنابر قول برخي، مطلق تسبيح وبنابر قول بعضي، نمازهاي پنجگانه است و در برخي از روايات نيز، اذكار مخصوصي براي قبل از طلوع خورشيد و قبل از غروب، ذكر شده است ولي به هرحال ميتوان گفت كه اين تفسيرها با هم منافاتي ندارد.37
و) وسبّح بحمد ربّك بالعشي والابكار (غافر، 40/55) شايد تعبير بالعشي والابكار كنايه از استمرار باشد.
در آيات فوق، تسبيح، غالباً بر نماز تفسير شده است و وجه آن اين است كه نماز مشتمل برتسبيح است، لذا به نماز، تسبيح گفته شده است از باب (تسمية الشيء باسم جزئه).
1. از ابيالصلاح روايت شده است كه از تفسير آيه? وان من شيء إلاّ يسبّح بحمده (اسراء، 17/44) سؤال كردم. امام صادق(ع) فرمود: هرچيز تسبيح و حمد خدا ميگويد حتّي هنگامي كه ديواري شكافد صدايي از آن به گوش ميرسد، آن تسبيح ديوار است.38
2. از امام باقر(ع) نقل شده كه فرمودند: پيامبر اكرم(ص) نهي كرد از علامت داغ گذاشتن در صورت حيوانات و تازيانه زدن به صورت آنها، زيرا آنها حمد و تسبيح الهي را انجام ميدهند.39
3. از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: هيچ پرندهاي در صحرا و دريا صيد نميشود و هيچ حيوان وحشي به دام صياد نميافتد مگر به خاطر ترك تسبيح.40
4. امام باقر(ع) صداي گنجشگاني را شنيد؛ فرمود: ميدانيد اينها چه ميگويند؟ ابوحمزه ثمالي مي گويد: عرض كردم نه، فرمود: اينها تسبيح خداوند بزرگ را ميگويند و روزي خود را از او ميخواهند.41
5. يك روز پيامبر(ص) نزد عايشه آمد و فرمود: اين دو لباس مرا بشوي، عرض كرد: اي رسول خدا ديروز شستم. فرمود: آيا نميداني كه لباس انسان نيز تسبيح خدا ميگويد و هنگامي كه چرك و آلوده شده، تسبيح آن قطع ميشود.42
قطع شدن تسبيح به خاطر آلوده و كثيف شدن لباس، شايد به خاطر اين باشد كه موجودات تا چهره? پاك و طبيعي دارند، انسان را به ياد خدا مياندازند، اما هنگامي كه چهره? طبيعي خود را از دست دادند ديگر آن يادآوري از بين مي رود.43
مجموعه? اين روايات نشانگر آنست كه عموميّت تسبيح موجودات همه چيز را شامل ميشود.
از جابر نقل شده است كه امام باقر(ع) فرمودند: هركس سورههاي مسبّحات را بخواند پيش از آنكه بخوابد، او نميرد تا حضرت قائم(ع) را درك كند و اگر بميرد در جوار نبياكرم(ص) خواهد بود.44
مسبّحات پنج سوره است: حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن.45 و برخي اسرا و اعلي را نيز اضافه كردهاند.46
از امام صادق(ع) منقول است كه تسبيح حضرت زهراعليهاالسلام بعد از هر نماز، در نظر من از هزار ركعت، در هرروز، دوست داشتنيتر است.
و در روايت ديگري وارد شده است كه خداوند به چيزي با فضيلتتر از تسبيح فاطمه عبادت نشده است.47 و در خبر ديگر از از امام باقر(ع) منقول است كه هركس تسبيح حضرت زهراعليهاالسلام را بگويد و سپس استغفار كند، بخشيده ميشود و در حالي كه تسبيح حضرت زهراعليهاالسلام 100 بار با زبان است اما در ميزان هزار است و شيطان را طرد و رحمن (خدا) را خوشحال ميكند.48
1. از امام صادق(ع)، از أميرالمؤمنين(ع) نقل شده است كه: تسبيح نصف ميزان را پر ميكند و تحميد تمام ميزان را واللّه اكبر ما بين آسمانها و زمين را.49
2. از امام باقر(ع) نقل شده است كه :كسي كه بدون تعجب سبحان اللّه گويد، خداوند از آن، پرندهاي خلق ميكند كه داراي يك زبان و دو بال است و آن تسبيح خداوند ميكند در ميان تسبيح كنندگان و ثوابش براي آن شخص نوشته ميشود تا اينكه روز قيامت شود. ومثل سبحان اللّه است، الحمدللّه ولا إله إلاّ اللّه واللّه اكبر.50
3. از امام صادق(ع) نقل شده است كه :فقرايي نزد رسول اكرم(ص) آمدند و گفتند: اي رسول خدا! اغنيا مالي دارند تا عتق رقبه كنند و ما نداريم و مالي دارند تا بدان حج كنند و ما نداريم و ميتوانند صدقه بدهند و ما نميتوانيم و قادرند كه با آن جهاد در راه خدا كنند و ما قادر نيستيم. رسول اكرم(ص) فرمود: كسي كه خدا را صد بار تكبير گويد، با فضيلتتر است از عتق صد رقبه، و كسي كه خدا را صد بار تسبيح گويد، بهتر است از دادن صد شتر براي قرباني در حج و كسي كه خدا را صد بار حمد گويد، بهترين مردم است از جهت عمل در آن روز.51
1. جعفر شريعتمداري، شرح و تفسير لغات قرآن براساس تفسير نمونه، 2/296.
2. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن/227.
3. ابن منظور، لسان العرب، 6/143 ـ 146.
4. المفردات/227.
5. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، 3/125.
6. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، 90/177.
7. همان.
8. محمّد محمّدي ري شهري، ميزان الحكمه، 4/369.
9. جعفر سبحاني، تفسير منشور جاويد، 2/86.
10. عبداللّه جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن، 1/241.
11. سيد عزّالدين حسيني، شرح خطبه حضرت زهرا/45.
12. علامه? طباطبايي، الميزان،19/24.
13. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، 12/138.
14. تفسير منشور جاويد، 2/94.
15. همان/95.
16. همان/94.
17. همان/96 ـ 97.
18. همان/97.
19. همان.
20. الميزان، 13/150.
21. همان/153.
22. همان/152.
23. همان.
24. صدرالدين محمد بن ابراهيم شيرازي،تفسير القرآن الكريم، 7/144.
25. تفسير منشور جاويد، 2/98ـ99.
26. همان/107ـ109.
27. همان/109.
28. تفسير القرآن الكريم، 7/147.
29. الميزان، 13/125.
30. تفسير موضوعي قرآن، 1/241.
31. تفسير نمونه، 13/192.
32. تفسير القرآن الكريم، 7/148-149.
33. الميزان، 18/362.
34. تفسير نمونه، 22/468.
35. الميزان، 19/25.
36. تفسير نمونه، 25/379.
37. همان، 13/338.
38. همان، 12/138.
39. همان.
40. همان.
41. همان.
42. همان.
43. همان/140.
44. كليني، اصول كافي، 2/126.
45. تفسير نمونه، 23/293.
46. اصول كافي، 2/122.
47. شيخ عباس قمي، سفينة البحار، 4/46.
48. همان/47.
49. اصول كافي، 14/268.
50. بحار الانوار، 90/172.
51. اصول كافي، 4/268.